Saturday, November 3, 2007

*
رییسم خیلی من رو دوست داره. این رو از تو نگاش می فهمم. البته اگه نگام کنه. اصلا چون خیلی دوستم داره نگام نمی کنه چون خجالتیه. اون روز دیدمش و گفتم سلام...مطمئنم که جواب داد چون لب هاش تکون خورد ولی جوری نگاش رو انداخت به سطل آشغال زیر میز که ترسیدم الان بخوره زمین
رییسم به من خیلی اهمیت میده. آخر هفته ها اگه گزارش کار کسی رو نخونه مال من رو حتما میخونه و یه ایرادی ازش میگیره
اولین گزارش کاری که فرستادم دو دقیقه بعد اومد بالا سرم
... همون جا عاشقش شدم
از اون زاویه ای که اون به پایین نگاه میکرد و من به بالا نگاه میکردم خیلی دوست داشتنی شده بود. مثه یه جنتلمن واقعی ورقه گزارش من رو آورد بالا و فکر کردم میخواد بکوبتش تو سرم ولی آوردش پایین و کوبوندتش رو میز...با محبت خاصی گفت خیلی خوب بود و من پیشنهادات سازنده م رو با خودکار قرمز برات نوشتم و رفت
خیلی ذوق زده شدم که گزارشم رو دوست داشته. می دونستم چون که دوست داشته زیر همه ش رو با خودکار قرمز خط کشیده. حتما فهمیده قرمز رنگ مورد علاقه م است. فقط بهم نمره نداده! غلط هام رو شمردم. از بیست شدم چهار
به خدا! هر کی دیگه بود تا الان اخراجم کرده بود nice'ye چه مرد
حالا گزارش اداری نوشتنم خوب شده. از تو دیکشنری یه کلمه های آب داره قلمبه سلمبه ای در می آرم که خود ویلیام شکسپیر هم از این همه نبوغ انگشت به دهان می موند چه برسه به رییسم که تازه ش خیلی دوستم داره

1 comment:

Anonymous said...

من هم ممنونم

به نظر من هیچ چیز بهتر از رئیس خوب و با خد انیست