Saturday, August 29, 2009

*
دیدی وقتی از پشت قطره هایی که می ریزن رو گونه ت نگاه کنی به سیاهی دنیا
دیگر چیزی در نگاهت سیاه نیست
و
همه چیز شفاف است
؟

Friday, August 28, 2009

*
روزی
دستم را بر صورتم کشیدم
و
همه چیز سر جایش بود
...

Thursday, August 20, 2009

خطای دید

*
فقط شبیه ایناییم که پوستشون کلفت است
...

Tuesday, August 18, 2009

*

حالا دیگه می تونم با همه نسخه هایی که پیچیدن یه دواخونه خوب واسه بشریت باز کنم
...
*
یهو نگرانت شدم
...

Saturday, August 15, 2009

*
باید در اولین فرصت خاطره این روزها را در گورستانی خاک کنم
...

Tuesday, August 11, 2009

واترپروف

*
این شمع سخت ست خاموش کردنش در هوای بارانی
...

Friday, August 7, 2009

*
دلم در به در دنبال تیکه ابری بارانی ست که خنک شه
...

Wednesday, August 5, 2009

*
به شدت اعصابم به هم ریخته
همکار بیچاره م نیم ساعته سکسکه ش گرفته و بند نمیاد. همه متود ها رو امتحان کردیم. می خوام پا شم یه مشت بکوبم تو شیکمش شاید که بند بیاد
...
شاید با مشت بند نیاد. به نظرت پا شم برم دستم رو شکل هفت تیر بکنم زیر آستینم و بلند شم بگم دست ها بالا؟!!! جم نخورید! بعد هفت تیر رو بگیرم طرف یارو. اون وقت یه سکته خفیف میزنه و سکسکه ش هم بند میاد
...
به نظرت بعدش اخراجم کنن؟
می دونی؟ من که تا اینجاش رو اومدم نباید جا بزنم. میرم خزانه شرکت رو هم خالی می کنم و با یکی از هواپیماهاشون در میرم. سر راه لیلا رو هم سوار می کنم و دو تایی عازم تهران میشیم. بعد مستقیم میریم تو دکل صدا و سیما!!! ولی قبلش با چتر می پریم پایین با خزانه شرکت...آخ اگه می شد
...
حیف که اما سکسکه ش بند اومد

Monday, August 3, 2009

*

اگه می گفتن یه برنامه ای بریز که آدمای دنیا دیگه تنها نباشن می دادم به تعداد نصف جمعیت دنیا نخ بریسن...سر نخ رو می دادم دست هر کدوم که برن اون ور دنیا دنبال ته ش! بعد ته ش دست هر کی بود دیگه باید باهاش تا ابد زندگی می کردن ناچارن تا قدر تنهایی رو بدونن
...