Tuesday, July 22, 2008

*


کاش کی کش می اومدم

با اینکه تمام سلول های بدنم دچار بحران کوفتگی شده باز روحیه م رو نباختم و همچنان دو روزه ورزشکارم! رفتم باشگاه تارعنکبوتا اسم نوشتم که روزی مثه اسپایدرمن در جامعه افتخار آفرینی کنم
...
من همیشه یه چیزایی رو تو ذهنم می نویسم که یادم نره بعد یادم میره کجای ذهنم نوشتمش و در به در کوچه پس کوچه های ذهن رو دنبال آدرسش میگردم و در بین راه به آدرس های دیگه میرسم که باید گلدونا رو آب بدم, لباسا رو از خشکشویی بگیرم, اجاره رو بدم, دکتر رو کنسل کنم, قبولیه خواهرم رو تبریک بگم, روغن ماشین رو عوض کنم...ولی یه چیزی یادم نمیاد

Tuesday, July 15, 2008

*


کلمه هام تلف شدن! از دم دست و پاشون شیکسته و مجروحن
...
دیشب سرانجام موفق شدم با چه گوارا دست بدم تو خواب و امروز مدارم موفق شد روشن بشه بی هیچ انفجار و آتش سوزی
هر بار که این جوراب آبی هام رو روزای فرد نمی پوشم تا بیست و چهار ساعتش سر بلند و موفقم

Wednesday, July 9, 2008

*

!اینا می خوان بزنن و روشون نمی شه؟
...
همه چی با یه سنگ شروع شد
فک کن تجارت اسلحه و تکنولوژی جنگی امروز به چه شکل بود اگه انسان های نخستین به جای سنگ به هم جیرجیرک پرتاب می کردن
...
من یه جیرجیرک تو خونه م گیر کرده. باهاش که حرف میزنم گوش میکنه و ساکت میشه و در مورد حرفام خوب فکر میکنه