Monday, July 30, 2007

*
مثه همونی شدم که تازه از ولایت سبز و خرم اومده و در آستانه ورودش به شهر بی برگ و درخت با دهانی باز منتظر اتوبوس دو طبقه ایستاده
دیروز که دنبال آپارتمان بودم از آقای صابخونه پرسیدم اینجا که پول خونتون رو میگیرین و اینقدر هم بی ریخته حالا امنیت داره؟ گفت نمی تونم جواب بدم چون اگه بلایی سرت بیاد وقتی زنده موندی میری شکایت میکنی که فلانی گفت اینجا امنیت داره. هر چی قسمش دادم نگفت. فقط اعتراف کرد که مستاجر قبلی که یه دختر تنها هم بوده همین سوال رو پرسید و من چقدر شبیه اون خدا بیامرزم. از حرفاش حدس زدم که سر مستاجر قبلی رو همینجا تو وان بریدن. وقتی داشتیم از کنار چند تا جنازه سوسک رد می شدیم آقای صابخونه اطمینان داد که از جانب موجودات اهلی و خونگی هم خیالم راحت باشه چون هر چند وقت یه بار سم پاشی میکنن و اگه هم نکنن اینا بی آزارن و زودی با آدما دوست میشن
پروردگارا اینجا چقدر گرونه. این همه آدم رنگی رنگی و فلک زده تو شهر چه جوری خرجشون در میاد؟

Tuesday, July 24, 2007

*
چقدر دور شدم
از اتاقم و کفشم و خودم
آسمون اینجا چه قدیه؟
!اینقد؟
من توش گم شدم

Saturday, July 21, 2007

*
اینجا روزاش داغ و آفتابیه
روزای آفتابی عالم هستی و آدماش خوشگل ترن
همه به هم عشق می ورزن
و کسی عصبی نیست
گوینده رادیو در حالی میگه این مزخرفات رو که ما داریم توسط آفتاب و عصبانیت کشته میشیم
یا آفتاب خیلی خورده پس کله ش که اینقدر خوشحاله یا هنوز خوب نخورده پس کله ش و خوشحاله

Tuesday, July 17, 2007

*

دیشب یه مهمون متفکر عصبانی داشتیم که هی چپ و راست به تمدن پرژنیش افتخار میکرد و الکی باسه ما افه می اومد! مثه بابای تولا تو فیلم
MY BIG FAT GREEK WEDDING
که میگفت : مردم بر دو دسته ن. دسته اول که یونانی هستن و دسته دوم که یونانی نیستن و آرزو دارن یونانی باشن
به آقای عصبانی گفتم چقدر طرز فکرش شبیه یه شخصیت مشهور یونانی ست. خوشحال شد. گفت بله!! ولی باز تمدن یونانی به پای تمدن پرژن ها نمی رسه

Sunday, July 15, 2007

*
امان از دست این آدمای خوشبختی که کوله بار عشق رو با لبخند بار میزنن و جز در آغوش گرم یار بر زمین نمیزارن. اینا نمی فهمن که با این کار چقدر زندگی رو به کام بقیه ما آدما زهر میکنن؟ اگه خوشحالی هست برای همه باید باشه
من تازه فهمیدم که حمالی نه تنها در آمدش خوب نیست بلکه آسون هم نیست. در حین حمالی دست و پای آدم دراز میشه و کش میاد و بدن در اثر برخورد محکم با زمین و زمان آش و لاش میشه. در یک عملیات کمر شکن تمام آشغال هام رو مثه یه حمال خوب بار زدم و اونقدر اومدم و اومدم تا رسیدم به این ور. اما درست نرسیده به این ور به جرم بد شانسی و رعایت نکردن قوانین محترم راهنمایی و رانندگی جریمه شدم و بقیه راه رو مثه یک مورچه ترسوی کتک خورده با ادب آهسته اومدم و برای آرامش روح پلیس عزیز دعا کردم

Tuesday, July 10, 2007

*
بعضی روزای خنگ داغ تابستون از صبح که چشم باز میکنی در و دیوار و چوب پنبه دغدغه شون تغذیه درسته
اصلا مهم نیست تو مساله داری یا نداری. تنها توصیه رادیویی تلفنی تله پاتی داشتن تغذیه درست و دیگه نخوردن موکت و روزنامه ست
اگه سرت درد میکنه...اگه از تخت افتادی پایین...اگه ماشینت پنچر شده...دیرت شده و در بیست و چهار ساعت گذشته صد بار این دستت به اون دستت گفته گه نخور...چاره ش اینه که تغذیه ت رو درست کنی

Monday, July 9, 2007

*

امروز چارلی می پرسه سر کار جدیدت سفر خارج هم میفرستن؟


میگم آره!!! گفتن هر وقت نفر کم آوردن ما رو میفرستن عراق


میگه جدی پرسیدم


میگم جدی تو هم تعطیلات یه سفر برو بغداد. الان بلیطش ارزونه. بشتاب!!! بشتاب که بلیط رفت و برگشت فقط 15 دلار. شاید که شانس آوردی و یه چند روز به مناسبت خوش تیپی گروگان گرفتنت جا و غذات هم مجانی شد

Friday, July 6, 2007

*
رفتن حس عجیبیه
مثه حس دوست داشته شدن
من اگه میدونستم با رفتنم اینقدر مورد عشق و ماچ و علاقه قرار میگیرم زودتر از اینا اقدام میکردم
همه باهام مهربون تر شدن
انگار که دارم میرم بمیرم
معمولا آدما موقعی که دارن میمیرن و حتی بعدش که می میرن به نظر دوست داشتنی تر میشن
من روزی صد و بیست مرتبه به صد و بیست نفر توضیح میدم که به کجا میرم و چرا میرم و چقدر
I will miss them be khoda
امروز یکی که قسم می خورم تو عمرم ندیده بودم تو راه دستشویی جلوم رو گرفت و گفت داری میری؟ چقدر دلم برات تنگ میشه
من هم قشنگ توضیح دادم که تا یه هفته دیگه فعلا نمیرم و الان میرم دستشویی ولی با این وجود در این مدت دلم براش خیلی تنگ میشه و به طرز عجیبی رو کلمه خیلی تاکید کردم
واقعا نمی دونم چرا؟ شاید اون لحظه خیلی باید میرفتم دستشویی
در بازگشت از دستشویی رییس جلوم رو گرفت و برای بار سوم از زحمات و خدمات و کمالات و علوفات و خزعبلات و ... من تشکر کرد و ازم خواست اگه کاری از دستش بر میاد تا به زور من رو تو شرکت نگه داره بگم و من در جواب چون نه خودم و نه آبا اجدادم هرگز در تاریخ زیر بار زور نرفتیم گفتم به جون شوما نمیشه...الان اونا اونجا منتظر نشستن تا از علم و دانش و کمالات من بهره مند شن و همین میزان بهره ای که شما بردید باسه هفت پشتتون بس نبود؟! به امید خدا در دفعات بعدی به همراه آبا اجدادم کلا به خدمتتون میرسیم...حالا بزار محصولات شرکت بیرون بیاد اون وقت می فهمی زحمات و خدمات و کمالات یعنی چه برادر
...و بعد آن گاه از هم تشکر کردیم و هر کس به میز خویش باز گشت
پایان

Thursday, July 5, 2007

*

تمام چمدونا و جعبه ها رو چیدم دورم و خودم نشستم وسط براشون اتل متل توتوله میخونم

قرار گذاشتیم هر کی باخت بره این سفر گاو عزیز دردونه حسن رو راست و ریست کنه

حالا دیگه ننر شدم و خیلی هم علاقه به این حرکت ندارم

مطمئنا این مرحله بلاتکلیفی همون نقطه اوج موفقیت بود که دنبالش می گشتم

همین آلاخون والاخونیش رو دوست دارم

Wednesday, July 4, 2007

*
با یه مساله چه جوری برخورد می کنیم؟
اول با ماژیک رو کاغذ "خوش خط" مینویسیمش
سپس خوب بازش میکنیم
بعد بهش خیره میشیم
تا حل بشه...
اگه حل نشد تهدیدش میکنیم
حرف گوش نکرد آتیشش میزنیم
...
پیدا کنیم تخم مرغ فروش را

Tuesday, July 3, 2007

*
بعضی از این آدما رو دیدی که تو حموم دچار فراموشی کوتاه مدت میشن و یادشون میره
"آیا صابون پس زدن یا خیر "
بعد مجبور میشن زیر بغلشون رو بو کنن تا مطمئن شن صابون مصرف کرده اند