Friday, August 31, 2007

*
شوخی شوخی رفت
رفت که خودش رو پیدا کنه
!مگه گم شده بود؟
چرا وقتی می خوان خودشون رو پیدا کنن گم می شن؟

Wednesday, August 29, 2007

*
کار جدیدم هر روزش مثه کلاس درسه. اولین چیزی که یاد میدن درس صبر و تحمله. از اول ساعت کاری باید صبر کرد تا آخر ساعت کاری فرا برسه. شاید اگه با آدم حرف بزنن این هشت ساعت سریع تر بگذره ولی به غیر از بیل کسی دیگه با من حرف نمیزنه. بیل فقط جمعه ها میاد سر کار. یعنی از سه هفته پیش که انگشتش رو حشره گاز گرفت هر روز میره دکتر جز جمعه ها که دکترش نمی ره سر کار
امروز صبرم تموم شد. با ترس و لرز رفتم دم میز اون پسره که همیشه اخماش تو همه. خیلی آروم گفتم ببخشید!!! نیم متر پرید هوا و زهرش آب شد. پرسیدم میدونی این دور و بر ها تعمیر گاه ماشین کجاست؟!! سوال بی ربطی بود...خیلی بی ربط بود. گفت نه من اصلا نمی دونم و ماشین هم ندارم که ببرمش تعمیرگاه... پشتش رو کرد و باز خیره شد به مونیتور
تو دلم گفتم ترسوی بد اخلاق انسان گریز. شاید هم بلند گفتم که برگشت نگام کرد
کاش بیل امروز سر کار بود. اگه هیچ وقت انگشتش خوب نشه چی؟ بیل عادت داره آخر هر جمله ش بخنده...از اون خنده هایی که دلم رو آشوب میکنه. بعد منتظر میشه تا من هم بخندم...ولی من هر چی زور میزنم خنده م نمی گیره
من با خودم قرار میزارم و قول میدم که اگه فردا اومد سر کار آخر هر جمله ش حتما قاه قاه بخندم

Sunday, August 26, 2007

*
خواهر زاده م از تو کتاب قصه ش روباه رو شناسایی کرده
حیوون مورد علاقه این هفته روباهه
زبونش میگیره و تو هر جمله به جای
f*ck میگه fox
هر دفعه از خنده می میریم
خودش هم با ما غش غش میخنده
...خواهرم ول کن نیست...میگه مامان جون به این میگن روباه

Wednesday, August 15, 2007

*

از این آب طعم دارا که بیرون میفروشن
ما از شیر آبمون مجانیش رو داریم
طعم و بوش حال آدم زنده رو به هم میزنه
ولی ضد عفونی شده ست به امید خدا
انگار نقطه جوشش بالای 100 درجه ست
کلی یللی تللی کرد تا جوش اومد و چاییم پخت
چاییم مزه آب ضد عفونی نشده چاه قورباغه دار با طعم وانیل و دارچین میده
مثه جوشونده های مادربزرگه
دلم مرداب قورباغه سبز میخواد...توش یه دل سیر آواز بخونم

Sunday, August 12, 2007

*
چقدر خوشحالم که غیر از من یکی دیگه هم اینجاست
از صبح اون بالا نشسته و داره به من فکر میکنه
حتما داره به من فکر میکنه...نه؟
تو همه عکسا قده یک نقطه شد
نمی آد پایین تا با هم دوست شیم
دیشب تو خواب با دوربین رفته بودم حلبی آباد عکس بگیرم
تو یه خرابه رو یه سکو جغدی نشسته بود و کبوتری رو محکم در آغوش گرفته بود و مدام ناز و نوازش میکرد
صحنه حیرت آوری بود. نور کافی نبود و نگران فلاش دوربین بودم که حواسشون رو پرت کنه
...

Friday, August 10, 2007

*
با یه بار راست گفتن که آدم راستگو نمیشه
همون طور که با یه بار دروغ گفتن کسی دروغگو نمیشه
پس من با یه بار حماقت به خرج دادن احمق نمیشم؟
با 1000 بار چطور؟

Wednesday, August 8, 2007

*
به قول لیلا یه عالم جایزه گرفتم
این جوری نیشم تا بنا گوش بازه و ذوق مرگم

Monday, August 6, 2007

*

من خیلی کنجکاوم که زن و شوهر هندی اتاق بغلی با دو تا بچه چه جوری تو یه اتاق زندگی میکنن. فکر کنم به سختی...این اتاقا کوچیکن...من به تنهایی اگه توش حرکت کنم دماغم میخوره به دیوار. باسه همینه که تو اتاق ثابت یه جا می مونم و زیاد وول نمی خورم. چطور این چهار نفر اون تو زخم و زیلی نمیشن؟ یا دیوانه نمیشن! من که دیگه از دست این بچه های خرشون دیوانه شدم

از صبح یا صدای جیغ و گریه شون میاد یا تالاپ تولوپ توپشون که صد بار میخوره به دیوار

اون روز تا قفل انداختم دیدم دم در یکیشون وایساده توپ به دست و یواشکی بر و بر نگام میکنه...اینقدر نگاه و لب و لوچه و قیافه ش احمق و بامزه بود که از خیر سوراخ کردن توپه گذشتم. شاید هم برم یه دونه گنده ترش رو بگیرم بزارم جلو درشون که توپ دوست دارن

Thursday, August 2, 2007

*
من فقط بلد شدم از صبح که پا میشم از خودم سوال بی ربط بپرسم
اه صبح شده؟
پس همش خواب بود؟
ساعت چنده؟
باید حتما برم سر کار؟
اصلا راه نداره؟
فقط پنج دقیقه دیگه بخوابم؟
!تو رو خدا؟
من فقط شب ها یادم میفته که بشریت هم وجود داره و این همه دغدغه های فکری نباید شخصی باشه و بهتره بشری هم باشه
...
یه چیزه بی ربط غیر بشری
دیشب خواب دیدم مهران مدیری اومده خونه مون مهمونی و تو خواب جای عمه من بود. عجیبه که قدرت تشخیص زن یا مرد بودن عمه م رو نداشتم. بعد ما داشتیم تو خواب پوکر بازی میکردیم که من جر زدم. عمه م (مهران) پرسید جر زنی کردی؟ گفتم نه به جون عمه م...طفلکی چقدر هم ناراحت شد که به جونش قسم خوردم