Saturday, May 31, 2008

*
همین الان مثه یک دسته گل شدم از انسانیت و وقار
...

Friday, May 30, 2008

*
همیشه فردایی هست که خرابکاری هامو درست کنه
...

Monday, May 26, 2008

*
امروز خیابان وست وود و آدماش بو قرمه سبزی میده. انگار رستوران شعله قابلمه ش رو تو جوب آب خالی کرده باشه
...
به من میگه من فقط قرمه سبزی های مامانم رو دوس دارم و جلوی چشم حیرت زده حضار دود قلیون رو قهرمانانه میده بیرون و میگه به این میگیم ابر ایرانی! همکارم سر قلیون رو میزاره دهنش و با تمام نیرو محتویات دهانش رو فوت میکنه تو قلیون و مثه احمقا می پرسه پس ابرش کو؟
تو فکرم که پشت دستمو با این ذغال دقیق داغ کنم و دیگه با همکارام نیارمش بیرون. گفته بود میخواد مثه خودمون با فرهنگ شون کنه ولی نه با دخانیات و سماق! که سماق هم پدیده ای ست خارق العاده! و چون این شیش تیکه ش به سیخ است ما صداش می زنیم شیش کباب!! با نظریه ش که مخالفت کنی میگه تو چیزی حالیت نیس! میگه من دوستم یکی از این قلیونا رو تو ماشین مرسدس بنزش جا سازی کرده. سر هر چراغ قرمز یه پوک هم به قلیونش میزنه. حضار تحسین وار حیرت میکنن! می پرسن منع قانونی نداره؟
با دستام نشونش میدم که دارم خاک ها رو جمع میکنم تا بریزم بر سرش! و ادامه میده...که ما می خوایم این قلیون رو به سیستم تهویه هوای خونه مون وصل کنیم تا وقتی دو شاخه ش رو زدیم به برق دودش از دودکش بره بیرون و خیلی سرطان ریه نگیریم!! و به امید خدا بعد از انرژی هسته ای میریم یه دستگاه قلیون وایر لس اختراع می کنیم که بی لوله و بی سیم راحت تر ببرمیش پیک نیک
...

Friday, May 23, 2008

*
!جمعه خوشایندیست
پر از ابر های اخمو و سیبیلو. فیل م یاد پرتلند کرده و می خواد بره تو مه و سرما و درختاش قایم شه و یه روز آفتابی برگرده
من هم میرم طناب دارمو ببافم
...

Monday, May 19, 2008

*
عصرای یکشنبه این آدم درست مثه روزای دیگه هیچ گهی نمی خوره و دو قورت و نیمش هم باقیه. انگار من و خبرگزاری ها نون باباش رو خوردیم و بهش بدهکاریم. هزار و صد بار صفحه بی بی سی و گویا و غیره رو باز میکنه و می بنده که شاید خبری باشه! از کجا معلوم که خبری نباشه؟! چه خوب که همیشه خبری هست تا لبخند رضایتی بزنه! میگه اینقدر به خبرای بد عادت داریم که اگه یه روز خبر خوبی بدن از تعجب خواهیم مرد. نگاش می کنم...هیچ اثری از مرگ و تعجب در چهره ش نیست. وقتی دنیای خبر رو سیاحت میکنه نباید زیاد نگاش کرد تا هیجان زده نشه و نخواد واسه تو هم تعریف کنه و بعد تحلیل کنه و بعد تفسیر کنه و بعد تو رو که دم دستی مورد نقد قرار بده و دمار از روزگار تو و مادر بی خبرت در آره
...

Wednesday, May 14, 2008

*
... آه چه روز کش داری
عقربه های ساعت لج باز و خرفت و تبلن. هیچ جوری جم نمی خورن. ساعته جونش در میاد تا بشه پنج عصر حتی چهار عصر یا سه عصر یا یک و نیم
...
چه صبورانه زمان نمی گذره. ساعت رو نگاه کردم 11:00 بود. نیم ساعت گذشت دوباره نگاه کردم 11:01 بود
قالب تهی کردم

Saturday, May 10, 2008

*
!هیچی رو نمی تونم پیدا کنم. همه چیز جا به جا شده
از در که وارد میشم خونه دور سرم می چرخه! مادر و پدرم عاشق تغییر دادن من و خونه م و سر تا پامن. قرنی یه بار اگه بیان من و این دو سه تیر و تخته رو کون فیکون میکنن. پدرم میگه ببین مادرت چه با سلیقه همه چیز رو تغییر داد. اشک تو چشام جمع میشه و در حال سکته ناقصم. مثه بچه های کتک خورده میگم دستتون درد نکنه
جای پوستره دوباره همون تابلوی بی ریخت پنج سالگی رو گذاشتن. عکس اخمو ترین و غمگین ترین کودک دنیا!! پدرم میگه نمی دونم این بچه!! چرا از عکسش متنفره؟! مادرم میگه این قشنگه!! این توئی! خود کودک درون ته. بعد با قهر می پرسه تو سیگار می کشی؟ خجالت نمی کشی؟ بابات همه ش رو انداخت دور...یعنی چه چیزای دیگه ای پیدا کردن؟
حالا خودم و هیچی رو نمی تونم پیدا کنم. چشمم می افته به کودک درونم رو دیوار که بد عنق ترین و غمگین ترین کودک دنیاست. غصه م میگیره و دلم سیگار میخواد. بعد میگن چرا جوونامون معتاد میشن؟
...

Thursday, May 8, 2008

*
یه بلا تکلیف لنگ در هوا چه شکلیه؟
...
امروز اصلا همه تکلیف شون با خودشون و ما روشن نیست
دیدی با یکی دوستی و همش به هم میاید! همه میگن اینو
بعد که قهری هرگز به هم نمی خوردین! همه میگن اینو
! باز که دوباره باهاش دوستی هیچ کی نمی گه اینو که ما رو اوسکول کردی یا خودتو
...

Wednesday, May 7, 2008

*















یه روز بد!! با جمع کردن اراده و توان و انرژی منفی ما می تونیم کم ترین چیزی بشیم که هستیم! سعی کنید میشه. فقط یادمون باشه که همیشه نصف لیوان خالی است

...
چه روز خوبی!! روزایی که رییسم نمیاد سر کار بیشتر از روزایی که خودم نمیرم سر کار خوشحال ام
لیوانمون شیکسته
...
چطور میشه تمام روز استرس داشت تمام مدت عصبانی موند و هر وقت عشق مون کشید خسته شد؟
لیوانمون رو چسبوندیم

Sunday, May 4, 2008

*
این آخر بی انصافی و حتی بی مروتی ست که از پارسال تا حالا حقوق ها صفر برابر شده و قیمت بنزین دو برابر شده...گالونی چهار دلار؟! آدم سیستم حرارتیش در حین عبور و مرور دچار بدبختی میشه. یه جاش جیلیز ویلیز میکنه در حالی که هیچ جاش خنک نمیشه. اصلا دلم برای هیچ کی تنگ نیست! خیلی با احساس میگم دلم تنگ شده میای پیشم؟ خیلی بی احساس میگه پول بنزینم رو میدی بیام! آدما چه محترمانه عشق رو فدای پول می کنن... بر سر عشق چه آمده بدبخت؟؟