Sunday, September 30, 2007

*
من دیگه خیلی شخصیت باحالی شدم و بیزینس خودم رو دارم
...
خواب و خیال های خود رو به آدرس من ایمیل کنید
بافته شده اش رو در اسرع وقت تحویل بگیرید
خیالباف

Thursday, September 27, 2007

*
امروز به اضافه هیکلم یه گلدون هم میبرم سر کار. تصمیم گرفتم محیط کاریم رو دلچسب تر کنم
دیشب چند تا طرح به خودم ارائه دادم که الان یکیش در دست اجراست
یکیش عشقه که این چارلی احمق می گفت معجزه میکنه. فعلا تصمیم دارم عاشق رییسم بشم و دارم سخت روش کار میکنم....خوب داره جواب میده. به این بهونه همه میتینگ ها رو رفتم. گزارش ها رو نوشتم...مشق هام رو کردم. با همه مهربون شدم
ولی این خانوم منشی دیگه داره از مهربونیه من سو استفاده میکنه. اصلا این گلدون رو میبرم باسه اون که اگه امروز باز گفت پنجشنبه ت مبارک بکوبم تو سر اون یا تو سر خودم
حتما هر روز صبح قبل کار علف میکشه. چطور یه آدم نرمال هر روز صبح اینقدر خوشحال میشه؟ تو چشمهام نگاه میکنه لبخند میزنه و میگه چهارشنبه ت مبارک...اصلا مهم نیست چهارشنبه ست یا دوشنبه یا سه شنبه...اون همه شون رو دوست داره و تبریک میگه
می پرسم چه خبره که مبارکه؟ میگه مبارکه چون روز قشنگ و خوبیه . این طور نیست؟
دارم امروز یه گلدون با خودم میبرم...باید بهش ثابت کنم که یه روز خوب بدون وجود یه روز بد بی معنیه...من باید محیط کاریم رو دلچسب تر کنم

Sunday, September 23, 2007

*
یه اصل مهم
من اگه یه عادت ده ساله دارم که صد سال دیگه هم قرار نیست ترک شه پس باید بهش عادت کنم دیگه
یه اتفاق مهم
امروز به یه آدم خیلی جدی برخوردم که از دیدن من خنده ش گرفت
...
چه تازگی ها با اهمیت شدم

Saturday, September 22, 2007

*
هماهنگ می باره
صداش رو ضبط میکنم باسه محض خل بازی
می دونی اینجا که بارون میاد زمینش با من نفس می کشه
من بارون و ابر و آدمای خیس رو دوست دارم
آدما زیر بارون با احساس و دوست داشتنی تر میشن
!من هم دوست داشتنی تر میشم یه خورده...حتما همین طور هم هست!؟

Wednesday, September 5, 2007

*
دلم باسه فونتش و نقطه هاش تنگ شده بود و صداش
به روش نمی آوردم
اون همیشه نقطه هاش رو این جوری میزاره
این جوری
...
خواستم مثه خودش بنویسم...گند زدم تو نامه ش
اومدم درستش کنم خط خطی شد
گند زدم به همه چی

Monday, September 3, 2007

*
یک روز برزخی و حسرت یک قطره بارون