Wednesday, December 24, 2008

*
دارم فک می کنم بمونم. این جوری به قول لیلا بیشتر خوش می گذره
تهران یه خوبیش اینه که همه با آدم کار دارن در حالی که اونجا بمیری هم کسی باهات کار نداره
من که تو این اتوبوس هزار تا دوست پیدا کردم بس که مردم قابلیت صمیمی شدنشون وحشتناک بالاست! امروز یه خانومی که داشت خودش و همه رو می کشت که بزنه تو صف و هی هولمون میداد که جا شه چون اصولا صف و نوبت برای دیگرون خوبه ولی برای ما نه, باعث شد سرش داد بزنم و از این همه پتانسیل پنهانیم حال کنم!! من کاملا می تونم در یک محیط نا آرام موجود نا آرام و وحشی بشم. حتی قادرم گاز بگیرم و لگد بندازم اگه پاش بیفته...خدایا چقدر کیف میده. خلاصه تو اتوبوس این خانوم کنار من ایستاده بود و من شدیدا هنوز خودم رو گه کرده بودم و عصبانی بودم که خانومه بی هوا شروع کرد خاطره تعریف کردن و معلوم شد طرف چه فرشته ایه! از خودش گفت و پسرش که تو گرگان درس می خونه و قصد ازدواج داره و یه بار هم رفته خواستگاری و بهش دختر ندادن چون پدر دختر نژاد پرسته و فقط با پسرای گرگانی حال میکنه و طرف چه دختر گلیه و حیف این دختر که فرزند چنین پدر خریه و این که همه دخترا ایشالا بختشون باز شه!! من قراره از فردا سبزیمم ببرم تو اتوبوس پاک کنم و دوستان بیشتری پیدا کنم
حیف من
حیف شما
...

Monday, December 22, 2008

*
این اتوبوس بی آر تی ها هستن تو تهران! من جونم واسه شون در میره
هر روز از ایستگاه آزادی سوار میشم و تا چهار راه ولیعصر در کنار بقیه می ایستم و در حالی که گاهی له هم میشم آدما من رو نگاه می کنن و من آدما رو نگاه می کنم و بعد گاهی نگاشون نمی کنم و به جاش به نقطه نامعلومی نگاه می کنم تا برسیم. وقتی می رسیم و با انبوه جمعیت میریم بیرون و انبوه جمعیت میان تو و من به اون ور خیابون با هزار بدبختی می رسم درست همون لحظه همون ور خیابون احساس می کنم زنده ام و کیف میکنم از اینکه هستم در جامعه و به راستی جامعه بدون من یه پاش می لنگه
...

Saturday, December 6, 2008

*
می دونی تو تهران هیچ خبری نیست
حتی 16 آذرش هم هیچ خبری نیست
همش مسخره ست