Thursday, December 31, 2009

*
اگه یکی یه دونه هاون بدن دست نیروهای سرکوبگر که توش آب بکوبن که بیشتر نتیجه میده
...

Tuesday, December 29, 2009

*
کاش اینجا تفنگی بود که این گل حشره خوار را تا خشک نشده تو لوله اش فرو می کردم
...

Thursday, December 24, 2009

*

و بی شعوری وضعیتی بود که گیر کردن در آن عجیب به من میساخت
...

Wednesday, December 23, 2009

*
اگه یه هویج داشتم براش یه آدم برفی درست می کردم که قدر دماغ شو خوب می دونست و دیر به دیر آب میشد
...
خدا هم اول که دماغ رو ساخت فکر کرد یه چیزیش کمه

Saturday, December 19, 2009

*
حالا دیگه کار به جایی رسیده که باید نفتالین تو وبلاگه کار بگذارم
...

Friday, December 18, 2009

*
و من چه خوب می فهمم دلیل این همه علاقه م را به تو
...

Sunday, December 13, 2009

*

رو کلی دوست داشتم Der Baader Meinhof Komplex این فیلم

Friday, December 11, 2009

*
آقای رییس از صبح سرش گرم ریدینگه تو حال بقیه
...

Wednesday, December 9, 2009

*
سال
؟
به قول شاهین کوه رو مگه میشه به بند کشید

Monday, December 7, 2009

*

از اون وقتاس که می خوای بری اورست
کوهی پیدا کنی و در سایه ش بشینی
روزنامه بخونی
...

Saturday, December 5, 2009

*
می خوام برم لای ورق های بازی عددی بشم واسه خودم
بعد یکی بیاد قشنگ برم بزنه
...

Friday, November 20, 2009

*
این حوصله سنگ هم واسه خودش داستانی ست
حتی بعد از صد سال هم حوصله ش از سنگ بودن سر نمی رود
می تواند بشیند همین طور
تا کسی پیدا شود و پرتش کند طرفت
و باز می تواند بشیند
تا تو دلت بخواهد برش داری و بگذاریش بر سنگ های دیگر
محض کامل شدن سنگرت
...
راستش بی خود تنبلی یه سنگ رو می گذارم به حساب حوصله
این تنبلی یه سنگ هم واسه خودش داستانی ست
...

Tuesday, November 17, 2009

*
صبح با زنگ ساعت از خواب می پرم. خاموشش می کنم می خوابم و تو خواب می بینم
که ساعت داره زنگ می زنه و من خاموشش می کنم می خوابم و تو خواب می بینم
که ساعت داره زنگ می زنه و من خاموشش می کنم می خوابم و تو خواب می بینم
...که ساعت داره زنگ می زنه من خاموشش می کنم می خوابم و
اصلا اون قدر زنگ بزنه تا جونش در آد

Monday, November 16, 2009

*
من اصلا امروز با خودم سر کار اتاق و اسباب بازی هام رم خواهم برد
حیف که اگر جمعه بود حتما می رفتم تا هندوستان
پرسان پرسان
...

Saturday, November 7, 2009

*
این سیب است
یا این سینی است؟
...
می خوام بشینم از رو درس تصمیم بزرگ کبری پنج باری بنویسم
بعد پاشم یه سیب از تو سینی که دست امین است بردارم
و
به تمرین بقیه درس با جنبگی م ادامه بدم
...

Tuesday, October 27, 2009

*
ساعتم خوبه که عدد نداره
بر عکس هم که ببندیش
باز زمانی را نشون میده
...

Sunday, October 25, 2009

*
امروز هم روزی بود
کمی نزدیک تر به فردا
و فردا
روزی ست
کمی تا نیمه ابری
همراه با سکوتی
که شنیده نخواهد شد
و فکری که نوشته
نخواهد شد
و نگاهی که
فراموش
نخواهد شد
...

Tuesday, October 20, 2009

*
تا آمدم که از خواب بیدار شوم گفت
روزی حسابت را به خاطر تمام نبودن هایت می رسم
...

Friday, October 2, 2009

*
وقتی کار کندن گودال تموم شد
حتما می رم توش
تا یه روزی که همه چی خوب شد
حتما بیام بیرون
...

Monday, September 28, 2009

*
من حرفایی که دوست داشتم زدم
حالا دوست داشتم این صفحه را هر روز می آمدم نقاشی می کشیدم توش
هر روز عکس یه ابر را
که خودش واسه خودش شکل عوض می کند مدام
و شکل آدم هایی می شود که دوستشان دارم
بعد می ایستم پشت پنجره
و
هی نگاه شان می کنم
...
*
من هیچ حرفی ندارم که عاقلانه باشد

Wednesday, September 16, 2009

*

دارم یه برنامه می ریزم
که هر روز
ساعتم رو خوب نگاه کنم
و
سر ساعت معین
جیغ بکشم
...

Monday, September 14, 2009

*
بادی که می وزید
خاکسترها را بلند کرد
و با خود برد
سپس
کمی آن سو تر
بر خاکسترهای دیگر
آرام
خواباندشان
...

Saturday, August 29, 2009

*
دیدی وقتی از پشت قطره هایی که می ریزن رو گونه ت نگاه کنی به سیاهی دنیا
دیگر چیزی در نگاهت سیاه نیست
و
همه چیز شفاف است
؟

Friday, August 28, 2009

*
روزی
دستم را بر صورتم کشیدم
و
همه چیز سر جایش بود
...

Thursday, August 20, 2009

خطای دید

*
فقط شبیه ایناییم که پوستشون کلفت است
...

Tuesday, August 18, 2009

*

حالا دیگه می تونم با همه نسخه هایی که پیچیدن یه دواخونه خوب واسه بشریت باز کنم
...
*
یهو نگرانت شدم
...

Saturday, August 15, 2009

*
باید در اولین فرصت خاطره این روزها را در گورستانی خاک کنم
...

Tuesday, August 11, 2009

واترپروف

*
این شمع سخت ست خاموش کردنش در هوای بارانی
...

Friday, August 7, 2009

*
دلم در به در دنبال تیکه ابری بارانی ست که خنک شه
...

Wednesday, August 5, 2009

*
به شدت اعصابم به هم ریخته
همکار بیچاره م نیم ساعته سکسکه ش گرفته و بند نمیاد. همه متود ها رو امتحان کردیم. می خوام پا شم یه مشت بکوبم تو شیکمش شاید که بند بیاد
...
شاید با مشت بند نیاد. به نظرت پا شم برم دستم رو شکل هفت تیر بکنم زیر آستینم و بلند شم بگم دست ها بالا؟!!! جم نخورید! بعد هفت تیر رو بگیرم طرف یارو. اون وقت یه سکته خفیف میزنه و سکسکه ش هم بند میاد
...
به نظرت بعدش اخراجم کنن؟
می دونی؟ من که تا اینجاش رو اومدم نباید جا بزنم. میرم خزانه شرکت رو هم خالی می کنم و با یکی از هواپیماهاشون در میرم. سر راه لیلا رو هم سوار می کنم و دو تایی عازم تهران میشیم. بعد مستقیم میریم تو دکل صدا و سیما!!! ولی قبلش با چتر می پریم پایین با خزانه شرکت...آخ اگه می شد
...
حیف که اما سکسکه ش بند اومد

Monday, August 3, 2009

*

اگه می گفتن یه برنامه ای بریز که آدمای دنیا دیگه تنها نباشن می دادم به تعداد نصف جمعیت دنیا نخ بریسن...سر نخ رو می دادم دست هر کدوم که برن اون ور دنیا دنبال ته ش! بعد ته ش دست هر کی بود دیگه باید باهاش تا ابد زندگی می کردن ناچارن تا قدر تنهایی رو بدونن
...

Tuesday, July 28, 2009

قاصدک! هان چه خبر آوردی

*

خبر است که می رسد

این روز ها

.
.
.
جان باختگان

بازداشت شدگان

ناپدید شدگان

.
.
.
صدای ناقوس است که می گرید در سوگمان




Monday, July 27, 2009

*
می دونی؟
هیچ دلیلی وجود نداره که نشه فقر رو به طور کامل از بین برد
مگه نه؟
ولی چی اگه دلیلی وجود داشته باشه
دو هزار دلیل خودخواهانه
...
مارکس میگه همواره دلیل وجود داشته اما نه به شکلی معقول

Friday, July 24, 2009

*
می بینی؟
از سر صبح تا بوق سگ مثه خر واسه شون کار می کنیم
اون وقت یه تحریم می زارن رو ایران که دهها و صدها انسان بی پناه رو در جا می کشه
...
*
یکی بود
و
بعد انگار
دیگر
هیچ کس نبود
...

Tuesday, July 21, 2009

*
این روزها خبری نیست
جز خبر از ننگی که با هیچ رنگی نمی توان پاکش کرد
...

Monday, July 13, 2009

*
یک روز که می خندیدم
گفتم
این باد که می آید می خندد
یک روز که گریه می کردم
گفتم
باد گریه می کند
امروز فهمیدم
باد نه می خندد ، نه گریه می کند
امروز که من
نه می خندیدم
نه گریه می کردم
-سیما یاری-

Wednesday, July 8, 2009

*

پس آزادی به این کشکی ها هم نیست
و سرکوب به این کشکی هاست
من دارم یه آشی می پزم
که ازش هیچ بخاری
بلند نمیشه
...

Tuesday, July 7, 2009

*
این بالا یه عالم ستاره ست
که تقریبا همش مال منه
-یه چند تاش هم مال شما-
بناست که فعلا بشمرمشون
شاید خوابم ببره
...

Monday, July 6, 2009

*

*

هیجده تیر اگه تهران بودم یه انقلابی دور هم می زدیم
...

Friday, July 3, 2009


*


راهکارهايی برای ايرانيان داخل و خارج
(نوشته عباس معروفی http://maroufi.malakut.org/)



حال که دولت کودتا رسماً روی چهل ميليون نفر پا گذاشته و شمشير از رو کشيده، رأی ملت را دزديده، باشکوه‌ترين انتخابات ايرانيان را با تقلب غصب کرده، حکم کشتار جمعی صادر کرده، و مردم را به‌خاطر شرکت در انتخابات به خاک و خون کشيده، هيچ اعتبار رسمی و وجاهت قانونی برای مردم ايران ندارد.دروغگويان کودتاگر پاداش حضور چهل ميليون ايرانی و حرکت محترمانه و متمدنانه‌ی آنها را با کتک و سرکوب و توهين دادند، دسته دسته گارد ويژه‌شان را به روسيه فرستادند تا تعليم باتوم کشيدن و تخريب وحشيانه ببينند و مردم بی‌پناه را زير کتک بگيرند. با کشتارهای بيرحمانه حتا از بام مسجدها، و حمله‌های شبانه به خوابگاه دانشجويان، همه کاری کردند که علناً رأی مردم را بدزدند، و در امانت انسان‌ها خيانت کنند. با وقاحت هيتلری دموکراسی و شرف و انسانيت را به توپ بستند و آن همه بلا سر مردم شريف ايران آوردند تا چند صباح بيش‌تر در اين چپاول دوام آورند، امامردم شريف ايران!من معتقدم هدف کودتاگران تنها تقلب در انتخابات نيست، و حفظ دولت تنها گام کوچکی است که آنها را به مقصود اصلی‌شان برساند. تجربه به من می‌گويد برای حفظ مقام يا چهار سال رياست جمهوری اينهمه خشونت و وقاحت و جنايت لازم نبود. آنها با رفتار نرم‌تر هم می‌توانستند به اين خواسته نائل آيند. پس چرا دست به تقلبی چنين گسترده و جنايتی سراسر خشونت و خيانتی علنی و وقيحانه زدند؟شک نکنيد که هدف کودتاگران، رهبری مادام‌العمر برای فرزند رهبر، و رياست جمهوری مادام‌العمر برای رييس دولت کودتا بوده است. برای امحای جمهوريت و سلطه‌ی کامل بر تمامی شئونات زندگی مردم، برای برچيدن بساط آزادی و دموکراسی و عدالت، رژيم دروغ و کودتا به هر قيمتی حتا به قيمت تکه تکه شدن ايران و نابودی جوانان و زير سلطه‌ی بيگانه رفتن و تخريب باورهای ملی، در حال حاضر دست به چنين خيانت و جنايت هولناک زده است. آن هم با کمک روسيه و ونزوئلا.ديگر به هيچ گفته‌ی آنان نبايد اعتماد کرد، و نبايد آنان را دولتی برآمده از رأی مردم دانست. بنابراين ما نيز راه‌کارهای خلاقانه‌ای پيش خواهيم گرفت و در برابر آن خواهيم ايستاد. لازم نيست مردم داخل ايران دست خالی و بی‌پناه جان خود را به خطر اندازند، و به اين نظام منحط فرصت خون‌ريزی بدهند. اما می‌توانند با فرياد الله اکبر شبانه ستون‌های پوسيده‌ی نظام کودتا را به لرزه درآورند. می‌توانند صحنه‌های رژيم کودتا را خالی بگذارند، و فرصت نمايش‌های دروغين را از آنان بگيرند. می‌توانند خشم و نفرت خود را حفظ کنند تا در موقع مناسب و بی‌خطر ضربه را فرود آورند. بسيار کارها می‌توانند کرد ملت اگر به هم نزديک شوند و زبان همديگر را دريابند و خط يکديگر را بخوانند و نترسند، چراکه کودتاگران دروغگو خود از وحشت و هراس به اين ذلت افتاده اند.برای ما که خارج از کشور زندگی می‌کنيم لازم است که علاوه بر افشاگری های مداوم، سريعاً دست به اقدام تازه‌ای بزنيم تا رييس دولت کودتا و دروغ و جنايت نتواند از روی کله‌های ما بگذرد و در مجامع جهانی آبروی ايرانيان را ببرد، و بعد به ما بخندد.لازم است با فوريت ويژه متنی تهيه کنيم، وکيل بگيريم، و شکايتی عليه دولت کودتا در دادگاه لاهه طرح کنيم. در اين کار تنها به نامه نوشتن و امضا جمع کردن نبايد اکتفا کرد، بلکه بايد طرح دعوا را از طريق وکيل در دادگاه لاهه پی بگيريم تا احمدی‌نژاد و اعضای دولتش با استناد به هزاران سند زنده و مردمی محاکمه و محکوم شوند.تنها در اين صورت است که ما می‌توانيم فرصت مانورهای مسخره‌اش را از او سلب کنيم، تا جايی که هريک از اعضای دولت کودتا اگر از ايران خارج شدند دستگير و زندانی شوند. تا جايی که حداقل بتوانيم آنها را ناچار به عقب‌نشينی کرده و مانع سفرهای آنان به اروپا و آمريکا شويم.برای اين اقدام به همکاری وسيعی نياز داريم که متعاقباً به اطلاع خواهد رسيد. با اينهمه در وهله‌ی نخست، داشتن يک متن حقوقی، به امضا کشيدن متن در گستره‌ی وسيع، يک بودجه‌ی مالی بسيار کوچک که هزينه‌های جاری کار را بپوشاند، و يک وکيل بين‌المللی کارکشته و توانا.اميدوارم هر يک از ما سوای تعلقات شخصی و گروهی و حزبی، در اين جنبش سبز و يکپارچه‌ی ايرانيان يک برگ سبز باشيم تحفه‌ی درويش.شک ندارم اگر به خواسته‌ی مردم تن دهيم، در اين کار کوچک موفق خواهيم شد، و توان مردم داخل را برای شکستن قلعه‌ی ديو، و رسيدن به حق و کرامت و آزادی افزايش خواهيم داد. من خيلی اميدوارم
...



این خبر مسدود شدن یک میلیارد و 600 میلیون دلار از دارایی های ایران در بریتانیا را خوندید؟
http://www.bbc.co.uk/persian/iran/2009/06/090619_nh_iran_britain.shtml
و اینکه این حساب بانکی متعلق به مجتبی خامنه ای پسر علی خامنه ای بوده. من فقط موندم که این همه پول از کجا جمع میشه؟ لابد از انعام های روضه خونه باباش جمع کرده
...


آقای جنتی گفته :دشمن پيش از انتخابات، انقلاب مخملی را طراحی کرده بود، نيروهای بسيجی در حوادث شهيد شدند، آيا اين بی قانونی نيست؟

این هر بار که حرف می زنه من یه نیمچه سکته ای می زنم!! خدایا حالا اگه اصرار داری اینا رو نکشی خوب نکش فقط جمعه ها رو از لیست هفته ت خط بزن

Thursday, July 2, 2009

خل و شکاک

*
من فعلا از ماهیت خس و خاشاکیم در اومدم و کاملا خل و شکاک شدم
از بس از این سایت به اون سایت رفتم که ببینم چه خاکی به سرمون شده خل شدم و نه تنها به انتخابات و گرد بودن زمین که به سایه خودم هم شک کردم...از من خل و شکاک تر دوستمه! از تگزاس زنگ زده کالیفرنیا میگه فکر می کنی از ایران الان اومدن رو خط دارن به حرفامون گوش می دن؟
...

Tuesday, June 30, 2009

*

آقای خامنه ای دستانتان به پاک ترین خون ها آلوده است









Source: http://www.cagle.msnbc.com/main.asp



:عکس زیر مربوط است به
الف: کلاس ترک اعتیاد مرکز بازپروری
ب: جلسه توجیهی اصحاب کهف پس از بیدار شدن
ج: همایش رزمی کاران دارای عنوان قهرمانی
د: جمعی از اعضای خیلی خیلی محترم شورای نگهبان



Monday, June 29, 2009

لولوی شهر قصه

*
این همه بیانیه که این روزا نوشته میشه تاثیری هم داره؟
یه بیانیه بدیم به کمپانی دیزنی که از این به بعد تو کارتوناش احمدی نژآد رو بکنه لولوی شهر قصه
...
آهنگ عمو زنجیر باف

Sunday, June 28, 2009

*





http://www.time.com/time/cartoonsoftheweek/0,29489,1907479_1903392,00.html

Friday, June 26, 2009

*

ترانه "ندا" از شاهین نجفی

آهنگ را از اینجا دانلود کنید

source: http://www.sharr.blogfa.com/

Wednesday, June 24, 2009

*

چقدر روسیه بدبخت و ضایع ست. اگه الان چنگیز خان مغول هم با تقلب رییس جمهور شده بود روسیه بدو بدو تبریکش رو به عرض می رسوند. سو استفاده چی های تابلو!حتما احمدی نژاد رفته سند دریای خزر و دو دانگ از زمین ارادان رو دو دستی تقدیم روسیه کرده




چرا بازار تهران رو تعطیل نمی کنن؟ تمام این دو هفته که این وحشی های متحجر داشتن مردم را لت و پار می کردن, بازاری ها واسه خودشون باز بودن و گل و بلبل و جهاز می فروختن



فیلم های درگیري مردم با پلیس چهارشنبه 3 تیر 1388

















Monday, June 22, 2009

*



Stolen Iranian Election...






Sunday, June 21, 2009

Monday, June 15, 2009


*
SHAME!!!

بعضی از عکس ها دلخراش اند

http://www.boston.com/bigpicture/2009/06/irans_disputed_election.html


خبر دستگیری محمد علی ابطحی و سعید حجاریان

http://irantodaynews.mihanblog.com/post/1 شهدای امروز تهران




*

این عکس ها رو می بینم می خوام بمیرم که اینجا نشستم

جای من خالی!!! حاضرم الان دو دانگ از عمرم رو بدم و کمی باطوم بخورم
جمعیت دو میلیون نفری می شه. نه؟! کور شه چشم حسود


Sunday, June 14, 2009

*


حتما ببینید! تظاهرات تهران





Saturday, June 13, 2009

http://khordad88.wordpress.com/
http://irannegah.com/

و فیلتر شکن برای فیس بوک

http://proceed.bytemysite-proxy.info
*
بهت زده ایم و خشمگین و نگران
سی سال با تقلب و دروغ حکومت کردن
دیگر بس است

Tuesday, June 9, 2009

*
من چهار تا فحش چینی بلدم که سه تا ملوش رو بعدا اینجا می نویسم
فعلا ادب نزد بزرگان است

Monday, May 18, 2009

*
می خوام برم تو دو ماراتن شرکت کنم
اون قدر بدو ام که برسم اون سر دنیا
شاید برسم
شاید نرسم
...

Thursday, May 14, 2009

*
می گن اسفناج خیلی خاصیت داره
یعنی وبلاگ من چند پوند اسفناج می ارزه؟
می خوام مبادله کالایی کنم
...

Tuesday, May 12, 2009

*
دیشب اینقدر تو اینترنت مزخرف خوندم که تا صبح تو خواب کابووس می دیدم
الان هم خوابم داره تعبیر میشه
...

Wednesday, May 6, 2009

*
من از یه منبع تقریبا موثق شنیدم می خوان یکی از بچه ها رو از کمپانی اخراج کنن
نشستم برنامه ریختم یه کاری کنم طرف از اینجا متنفر شه تا وقتی اخراج شد اصلا خوشحال هم بشه
واسه همین روزی سه چهار مرتبه باهاش بدرفتاری می کنم

Friday, April 24, 2009

*
دارم تازگیا به چیزای مهم تری به تدریج فکر میکنم
...
زندگی تدریجی
یا مرگ تدریجی
؟

Tuesday, April 21, 2009

*
داشتم یه ایمیل فحش و فضیحت به دوستم می نوشتم که رییسم ایمیل کرد
من هم مغزم یک دونه سلول که بیشتر نداره! اشتباهی ایمیل دوستم رو واسه رییسم فرستادم
...

Wednesday, April 15, 2009

*
شده تا حالا همکارت شیرینی بپزه بیاره و تو امتحانش کنی و مزه ش برات آشنا باشه؟
جوری که حاضری قسم بخوری این رو قبلا امتحان کردی در 5 سالگی...وقتی با خواهر و پسر احمق خاله ت شاه و وزیر بازی می کردی و از قضا شده بودی نخودی و اون زمان قانون بود هر کی نخودیه باید کمی صابون بخوره
...
شیرینیش مزه صابون می داد

Saturday, April 11, 2009

*
امروز یه میخ پیدا کردم با چکش. با همکاریه چکش و میخ سوراخی در دیوار ایجاد کردم ولی سوراخ دیوار دیده نمیشد چون میخ توش گیر کرده بود و در نمی اومد. بعد رفتم یه قاب عکس پیدا کنم
...

Friday, April 3, 2009

*

تا حالا شده بری مهمونی برات تو یه کاسه سنگی غذا بیارن؟
بعد خدایی نکرده غفلت کنی دستت بخوره به کاسه نصف بدنت در جا دم پخت بشه
من شیش تا پوست انداختم تا غذام تموم شد
...

Thursday, April 2, 2009

*
بعضی کلاه ها خودین
بعضی کلاه ها غیر خودین
من از کودکی کلاه خود دوست داشتم
از اوناش که تنگ نبود و سرم توش گیر نمیکرد

Tuesday, March 31, 2009

*
چرا آدمایی که میرن مسافرت با کشتی کروز اصرار دارن شما هم باهاشون برین خوش می گذره؟
بهش میگم دلم می خواد بچسبم به در خونه م و ازش در نیام وهمیشه سفر با بالون رو بیشتر دوست داشتم...کروز مال پیرمرداست!! زودهم ناراحت میشه
...

Saturday, March 28, 2009

*
یادته تو فیلم "آدم برفی" پرویز پرستویی می گفت آخر فیلم: اگه بزنه و این دنیا (آزیتا حاجیان) بفهمه این عباس همون درناست (اکبر عبدی) مرده کشی یه آخرش آی سخته!!!!!! حالا اگه بزنه و دوستمون فردا بفهمه ماشینش رو کوبوندیم به درخت! مرده کشی یه بعدش آی سخته
...

Thursday, March 26, 2009

*
هر چی خاطرات کودکیم رو زیر و رو میکنم یادی از جشن تولدت ندارم
آدما معمولا مراسم خاک سپاریشون با شکوه تره
دلم داره می ترکه از غربتت

Wednesday, March 18, 2009

*
امروز می ریم واسه من ماهی قرمز عید بخریم
...
قراره بزرگش کنم و بفرستمش خونه بخت بعد بچه هاش رو بزرگ کنم و یه شیلات ماهی قرمز بزنم و باهاشون سوشی درست کنم و صادر کنم آفریقا و بشریت رو از گشنگی نجات بدم

Tuesday, March 17, 2009

*

امشب چهارشنبه سوریه! من برم به خودم یه نارنجک ببندم

Friday, March 13, 2009

*
از حال و هوای دم عید اینجا خبری نیست! با این حال من دیوان شعرم رو قراره عیدی بدم به شما که بزاریدش تو سفره هفت سین کنار دیوان حافظ
...
امروز هم گر بگذرد فردا شود
گاو من هر روز بزرگتر می شود
گر شود عید و همی آید بهار
می برمش مهمونی هر روز ناهار
می زنم دور سرش من بال و پر
همچون پشه ای که می رود ددر
...
می خواین بگم کدوم کودکستان می رم که بچه هاتون رو اونجا نفرستین؟

Wednesday, March 11, 2009

*

دلم فقط آش نیکو صفت میخواد و دیگر هیچ

Tuesday, March 10, 2009

*
یه دعایی هست که اگه امروز قبل سر کار رفتن بخونم همه چیز درست میشه
...اشهد ان لااله

Thursday, March 5, 2009

*
فردا جلو این همه آدم یه گزارش باید ارائه بدم...دارم از دل پریشونیش سکته میزنم
رئیسم الان اومد یه جوک گفت و من هم یه نگاه مرده شورت رو ببرن بهش انداختم، راهش رو کشید رفت... میدونه من چه حالی‌ دارم آ !! من چه کنم؟
دلم میخواد تا کربلا تو سری زنان برم
...

Saturday, February 28, 2009

*
دلم می خواد برم جبهه از خودم یه حرکت انفجاری انجام بدم
...
راستی!!! ازت هیچ عکسی ندارم
امروز با دوربین میریم از خورشید یه عکس بگیریم

Thursday, February 26, 2009

*

من میخوام یه کتابی بنویسم...نه! میخوام تو یه وبلاگی بنویسم که توش هیچ اتفاقی نمی‌‌افته. فقط من میام توش لیست خریدام رو هر شب مینویسم و بعد میرم میخوابم

Tuesday, February 24, 2009

*
من فکر کنم در زندگی قبلیم مش رمضون بودم تو روستای گلابتون

Monday, February 23, 2009

*
دنبال یه پام که دو تایی بپریم پایین
هر وقت از گلدن گیت پرید من هم پشت سرش از تخت می پرم پایین

Monday, February 16, 2009

*

چقدر اینجا ساکته!!! پنداری عروس رفته گل بچینه
...

Friday, February 13, 2009

*
همش این روزها کله ام پر است از فرضیه
فرض می کنیم من یه مرغ دارم که روزی سه تا تخم میذاره
وااااااااااای فرض کن؟

Thursday, February 12, 2009

*
کاش همه آدمها به بی غل و غشی یه من بودن
...
افسوس
...
آه

Wednesday, February 11, 2009

*

امروز روحیه کاریم رو تو تختخواب جا گذاشتم

Thursday, February 5, 2009

*

امروز بيرون بودم و تصميم گرفتم برم خونه. بعد تصميم عوض شد وهمون بيرون موندم

Wednesday, February 4, 2009

*
امروز تو خونه بودم و تصمیم گرفتم برم بیرون. کفشامو پوشیدم و از در رفتم بیرون. بعد در رو پشت سرم بستم

Thursday, January 29, 2009

*
امروز دکترم می گفت باید سعی کنی قرص هات رو به موقع بخوری اگه می خوای مدادت پیدا شه
...
خودش برش داشته می دونم

Thursday, January 22, 2009

*

امروز هر چی می گردم مدادم نیست

Tuesday, January 20, 2009

*

چه کاریه که من با آدما حرف بزنم وقتی می تونم هر روز با مدادم حرف بزنم

Monday, January 19, 2009

*
امروز در حالی که به مدادم نگاه می کردم مدادم هم برگشت منو نگاه کرد و گفت دیرت شده!؟! به نظر جمله ش بیشتر خبری بود تا پرسشی. پس من حاضر شدم که برم سر کار و بعد دیگه مدادم چیزی نگفت. من هم چیزی نگفتم

Friday, January 16, 2009

*
امروز مدادمو از رو میز برداشتم و گذاشتم تو کیف. برای اینکه مطمئن شم مدادم رو گذاشتم تو کیف در کیفو باز کردم و دیدم هست. در کیفو بستم و چند دقیقه بعد فکر کردم نکنه مدادم نیست. پس در کیف رو باز کردم و مدادم بود...و کماکان به باز و بستن کیف ادامه دادم تا شب شد

Thursday, January 15, 2009

*

امروز تصمیم گرفتم تو وبلاگم یه چیزی بنویسم. مدادم رو برداشتم و خیلی خوش خط اینا رو تو وبلاگم نوشتم
بعد یادم رفت آخرش نقطه بزارم و تا شب ناراحت بودم که جمله م رو تموم نکردم
...

Wednesday, January 14, 2009

*

من هر وقت که میام سر کار تازه وقت سر خاراندن و وبلاگ نوشتن پیدا می کنم. چه قدر هم سخته این دو کار و با هم انجام دادن

خوش به حال اینایی که
1. سه تا دست دارن
2. سر ندارن
3. الان خوابیدن
4. یه مداد دارن

من دیگه از فردا مدادمم میارم اینجا و باهاش تو وبلاگم یه چیزی می نویسم...می تونم اون وقت باهاش سرمم بخارانم...و حتی تهش هم بجوم و باهاش نقاشی بکشم...فردا خیلی کار دارم

Tuesday, January 6, 2009

*
این روزها دلم همش آماده این است که هری بریزد پایین
...

Monday, January 5, 2009

*
امروز بعد از چهار هفته زندگی بی درد میریم سر کار تو سری زنان
...

Thursday, January 1, 2009

*
من از غصه داشتم می رفتم سرم و بکوبم به دیوار بعد در حالی که کسی نبود جلومو بگیره سرم رو کوبیدم به دیوار و هیچ اتفاقی نیفتاد. پس نشستم اون گوشه و احساس دلتنگی کردم
...
زنده باد تهران و کافی شاپاش
زنده باد آدماش
و اتوبوساش
و غیره
و دیگر هیچ