Monday, September 28, 2009

*
من حرفایی که دوست داشتم زدم
حالا دوست داشتم این صفحه را هر روز می آمدم نقاشی می کشیدم توش
هر روز عکس یه ابر را
که خودش واسه خودش شکل عوض می کند مدام
و شکل آدم هایی می شود که دوستشان دارم
بعد می ایستم پشت پنجره
و
هی نگاه شان می کنم
...

3 comments:

محمد said...

دلتنگیاتم قنشگه.. شاعرانه ست.. هزار تا چیز دیگه هم هست... ولی آخرش غمگینه
کلاً نبینم غمتو.. گفتم که، تو اگه انرژیک نباشی یعنی یه مشکلی تو دنیا هست!!

گندم تلخ said...

لطفا از این ابرها برای منم بکش
و یک پنجره
پنجره بکش که رو به این
ابرها باز بشه

گندم تلخ said...

دیدم شکل ابرها یه نموره مهرآمیز شده
نگو تو نقاشی کردی
ابرهای این‌جا همگی دل شدن
دل های کوچک سفید که درش پر از مهربانی و صداقت هست