Thursday, November 29, 2007

*


!آدم باید سعی کنه زود قضاوت نکنه

...


اگر هم کرد فدای سرش
اونقدر که سعی کنه مورد قضاوت قرار نگیره برای رستگاریش بس است. میزان رستگاری با آسمانی و غیر آسمانی بودن قضاوت رابطه تنگا تنگی داره. البته شرایط مکانی و زمانی هم می تونه مطرح باشه. به فرض نقاش توی عکس که مجوز نقاشی ما دیدیدم تو جیبش داره, اگر در این مقطع زمانی مشغول خلق اثر جاودانه هنریش در یک کشور هنرپرور و لاله پرور و شهید پرور و فقیه پرور باشه, توانایی این رو داره که مورد قضاوت و عنایت آسمانی قرار بگیره و به اتهام تشویش اذهان عمومی به رستگاری و پاداش الهی نایل بشه


Tuesday, November 27, 2007

*

بعد از روزها بدو بدو موفق شدم برای خاموش کردن کولر دفتر سه تا رای موافق جمع کنم. اینجا خیلی سرده جوری که خرس قطبی هم تا اعماق ته ش قندیل میبنده چه برسه به من که تو چله تابستون در حال انجمادم

گفتیم سرده فرمودند باید فرم تغییر درجه حرارت رو آنلاین پر کنید. پر کردیم, پرینت کردیم, امضا کردیم, اسکن کردیم ایمیل کردیم...بعد از یه هفته مسوول محترم تشریف آوردن برای بررسی که خون و خون ریزی شد. همکارا دو دسته شدن. دسته ای که داشتن می پختن و دسته ای که داشتن نمی پختن
یه آقای خیلی بیشعور در حالی که الکی گرمش بود و داشت به نقطه جوش می رسید رو به من که با شال گردن و کلاه نگاش میکردم گفت خانوم عزیز می تونیم دو کار انجام بدیم یا شما لباس بیشتری بپوشید یا من اینجا لباسم رو در بیارم...که با خواهش من از استریپ تیز منصرف شد
نتیجه گیری اخلاقی: آدمی که دیوارش کوتاهه خیلی غلط میکنه سردش بشه
نتیجه گیری غیر اخلاقی: من مامانم رو می خوام

Thursday, November 22, 2007

*




امروز جشن شکرگزاری در آمریکاست و همه چیز رنگ و بوی دلپذیر تعطیلات به خودش گرفته. مردم از اینکه تعطیلن و می تونن دور هم جمع شوند و تا خرخره بوقلمون بخورن خوشحالن. قرار است روزی بوقلمون های جهان در یک حرکت انقلابی متحد شوند و این قتل عام بی رحمانه رو محکوم کنن

آدما اصولا شکمشون رو دوست دارن و عاشق سنت هایی میشن که توش غذا نقش رنگینی داره. حالا می خواد این سنت جدید باشه یا قدیم...بوقلمون پزون باشه یا شله زرد پزون

اولین جشن شکرگزاری در سال 1621 در پلی مات (ماساچوست) بعد از یه زمستان سخت به مناسبت شکرگزاری از داغون نشدنه همه محصولات برگزار شد و در این مراسم از سرخپوستان محلی نیز دعوت به عمل آمد. بیچاره سرخپوست ها که کف دستشون رو بو نکرده بودن و نمی دونستن با این شام کوفتی تا روز قیامت تو تاریخ آمریکا نمک گیر دمکراسی میشن این دعوت رو پذیرفتن و اون شب همه سرود دوستی و آزادی و شکرگزاری سرودند و به امید روزی که در دنیا هیچ کودک و انسانی گرسنه سر به بالین نزاره تا خرخره غذا خوردن



Tuesday, November 20, 2007

*


امروز میزان نوازش خونم یهو افتاد پایین مجبور شدم در آپارتمان رو محکم بغل کنم. خیلی هم کیف داد! نصیب خیلی ها بشه

سحر میگه کرم از خودته که تحریک کننده ای! وقتی بچه میشی والد درون دیگرون (بی جنبه) رو تحریک میکنی. اینه که مثه مادربزرگا ایراد میگیرن و نصیحت میکنن

بچه شدن خطرناکه! به خصوص در منطقه نفت خیز خاور میانه. پر از باید و نباید بکن و نکن امر و نهی! همه برات یه پا انتظامات و مجری قانونن. اگه بچه شی و سوت بزنی یهو آیه نازل میشه سوت زدن گناه بزرگی ست و الان کشفیدیم... اگه از ته دل بخندی دلسوزانه میگن چقدر وقیحانه می خندی. حیف گریه نیست؟! فقط کافیه والد درون یکی از شخصیت های بیمار و همیشه در صحنه جامعه تحریک شه تا تو کشته شی و تا اون دنیا رکاب بزنی

بعد میگن چرا جوونامون تا میرن اون ور در خونه شون رو بغل میکنن و درای دیگه رو بغل نمی کنن

...

کاش یکی بیاد من رو به زور بخندونه این جوری

Monday, November 19, 2007

*


باید یه کاری کرد. اینا و اونا...مثه بختک افتادن رو دنیای ذهنی و واقعی قشنگ ما
هیچ وقت مردم هیروشیما و ناکازاکی فکرش رو نمی کردن...حتی بدبین ترینشون

ما آدمای ساده لوح احساساتی و بی نقشی پس نیستیم؟! ولی خوشبین که دیگه هستیم


Friday, November 16, 2007

*
من زیر خدا تا کاغذ و امضا مشغول فسیل شدنم. یه بروکراسی کامل و بی همتا
بیلی هم گم شده. همه از من می پرسن او کجاست؟ انگار من گشنه م بوده خوردمش یا الان تو جیب شلوارمه
امروز من تعهد دادم که دیگه تو فرم اداری امضام از خط نزنه بیرون و هرگز از خودکار آبی استفاده نکنم. این خلاف مقرراته
من یک کارمند نمونه متعهدم که توجیه شده چه جوری امضا نکنه و سایز امضاش اینقد باشه به جای اینکه اونقد باشه
من دوست دارم خلاف مقررات عمل کنم و امضای آقایون رو آتیش بزنم
...
امروز آقای رییس میگه گزارشت رو هنوز نخوندم ولی راه حلی باسه بهتر شدنش دارم
اون روز می گفت من یه راه حل دارم, تو مشکلی داری که به راه حل من بخوره
:(

Wednesday, November 7, 2007

*
امروز تو اداره راهنمایی رانندگی خودم رو حسابی شرمنده کردم. رفته بودم گواهینامه م رو به این ایالت تغییر بدم تو فرم مشخصات قدم رو دو اینچ بلند تر نوشتم. وزنم رو سه پوند کم کردم. موهام یه دفعه آلبالویی شد!! هیچ کی هم اعتراض نکرد. نگفت خانوم این مشخصات همسایه تونه یا خودتون؟
بعد یه دوست ایرانی پیدا کردم. توی صف یه آقایی پشت من ایستاده بود و یه ریز با خودش حرف میزد و غر میزد و نچ نچ میکرد. وسط غر غراش شنیدم به فارسی گفت چه خر تو خریه! نیشم تا بنا گوش باز شد و باهاش دوست شدم بعد باهاش ازدواج کردم و الان رفتیم سینما...خدایا من اگه جلوی فکرم رو نگیرم تا خود سانفرانسیسکو که نه تا حوالیش میره
جلوی فکرم رو می گیرم و می بینم دوستم همچنان داره غر میزنه...میگه گواهی کامیونش داره باطل میشه و اینا یه ماه علافش کردن و اصلا یه مشت کلاه بردارن...و می خواد یه نامه بنویسه به سازمان ملل باسه پایمال شدن حقوق کامیون دارا و راننده هاش تو لوس آنجلس...می خواد بده من هم زیرش امضا کنم. من چون از کودکی عاشق صنف کامیون دارا و راننده هاش بودم قبول میکنم. می پرسم کامیونتون الان بیرون پارکه؟ بر و بر نگام میکنه... میگه خانوم من رفته بودم اداره راهنمایی رانندگی ایران اونجا کارم رو پنج دقیقه ای راه انداختن اون وقت اینجا...می پرسم اونجا هم کامیون دارید؟ انگار نشنیده
...نوبتم میشه و از دوستم باسه همیشه خدافظی میکنم

Monday, November 5, 2007

*


در راستای بهینه سازی و رشد صنعت و فلان و غیره و حماقت و ابراز موجودیت جلوی آقای رییس و روسا تو پروژه سیکس سیگما داوطلب شدم. که با استفاده از تکنیکش میشه سیستم کیفیتی رو بالا برد و به عنوان مثال از سقوط هواپیما جلوگیری کرد جوری که از یه میلیون تا فقط پنج تاش سقوط کنه...همون پنج تایی که آخر از جمهوری اسلامی سر در میاره

اول قرار بود مشکل بشریت رو با سیکس سیگما حل کنیم که به اصرار سرگروه به آینده بعد از حل مشکل لاری موکول شد. چون لاری دلار نقدا داد تا مشکل گلفش حل شه. ما بعد از کلی تحقیقات تو گوگل و استفاده از علم غیب و روش سیکس سیگما و چرتکه مون فهمیدیم لاری هر وقت ویسکی زیاد می خوره خوب گلف بازی نمیکنه. بهش که گفتیم ناراحت شد. گفت اگه قراره از اونا نخورم پس گلف هم بازی نمی کنم. ما هم گفتیم خوب به درک نکن! ولی بعد سر گروه با داور کنار اومد تا لاری مشکلش حل شه و تو مسابقات وزنه برداری مدال بیاره

Sunday, November 4, 2007

*
چه خوب دوره ای شده. من زمان مادربزرگم فقط ماچ مجانی بود
الان یه وبلاگ به من دادن مفت که بابتش ماهیانه هیچ پولی پرداخت نمی کنم
بعد هم گفتن توش هر چی خواستی حرف مفت بزن تا لال از دنیا نری
و من هم چون تو عمرم حرف مفت نزدم میخوام اجاره ش بدم
ماچ...یعنی چک هم قبول میکنم

Saturday, November 3, 2007

*
رییسم خیلی من رو دوست داره. این رو از تو نگاش می فهمم. البته اگه نگام کنه. اصلا چون خیلی دوستم داره نگام نمی کنه چون خجالتیه. اون روز دیدمش و گفتم سلام...مطمئنم که جواب داد چون لب هاش تکون خورد ولی جوری نگاش رو انداخت به سطل آشغال زیر میز که ترسیدم الان بخوره زمین
رییسم به من خیلی اهمیت میده. آخر هفته ها اگه گزارش کار کسی رو نخونه مال من رو حتما میخونه و یه ایرادی ازش میگیره
اولین گزارش کاری که فرستادم دو دقیقه بعد اومد بالا سرم
... همون جا عاشقش شدم
از اون زاویه ای که اون به پایین نگاه میکرد و من به بالا نگاه میکردم خیلی دوست داشتنی شده بود. مثه یه جنتلمن واقعی ورقه گزارش من رو آورد بالا و فکر کردم میخواد بکوبتش تو سرم ولی آوردش پایین و کوبوندتش رو میز...با محبت خاصی گفت خیلی خوب بود و من پیشنهادات سازنده م رو با خودکار قرمز برات نوشتم و رفت
خیلی ذوق زده شدم که گزارشم رو دوست داشته. می دونستم چون که دوست داشته زیر همه ش رو با خودکار قرمز خط کشیده. حتما فهمیده قرمز رنگ مورد علاقه م است. فقط بهم نمره نداده! غلط هام رو شمردم. از بیست شدم چهار
به خدا! هر کی دیگه بود تا الان اخراجم کرده بود nice'ye چه مرد
حالا گزارش اداری نوشتنم خوب شده. از تو دیکشنری یه کلمه های آب داره قلمبه سلمبه ای در می آرم که خود ویلیام شکسپیر هم از این همه نبوغ انگشت به دهان می موند چه برسه به رییسم که تازه ش خیلی دوستم داره

Thursday, November 1, 2007

*
شبیه اسکارلت اوهارا شدم که همه چیز رو مینداخت فردا و ظرفهاش رو اصلا نمی شست
...
از فردا قراره بشریت رو نجات بدم و ظرفهاش رو حتما بشورم
چقدر خوب بود اگه بشریت ظرف یه بار مصرف استفاده میکرد
بدون آلوده کردن محیط زیست و سوراخ کردن لایه اوزون