Sunday, April 6, 2008

*

تو این عروسی باسه اولین بار احساس کردم مهم واقع شدم. ازم خواستن به عنوان شاهد عقد زیر اون ورقه رو امضا کنم. اینقدر حس ذوق مرگی بهم دست داد که به جای مادر عروس من تو چشمام اشک جمع شده بود
من خودم میام شاهد عقد همه تون میشم. فقط سریع تر تا من خودکار بیک ام خشک نشده

1 comment:

نان و شراب said...

اسم بلاگت منو ياد قصه دختر نارنج وترنج مياندازه . در واقع منو ياد كودكيم مياندازه .