Monday, June 30, 2008

Friday, June 27, 2008

*

Thomas Fersen

Wednesday, June 25, 2008

*
یه بابایی هست سر کار که بازنشسته شده ولی ما باز هر روز میبینمش
بهش میگم چرا دیگه میای؟! خوب برو مسافرت! فقط دو روز از عمرت مونده برو بگرد!! میگه من که پاسپورت ندارم و هرگز نداشتم! میگم عجب الاغی هستی خوب برو پاسپورت بگیر. میگه آخه جاهای دیگه که انگلیسی حرف نمی زنن. کجا برم؟
فکر میکنم تو این 70 سال نه تنها پاش رو از این شرکت و مملکت بیرون نذاشته که یه بار هم نقشه جهان رو ندیده. اون روز میگه کشوری به اسم ارمنستان وجود نداره. نشونش که میدم میگه وقتی ما مدرسه می رفتیم این مال عثمانی ها بوده! خدا هر چی آدم تنبل و بی سُواد تو شرکت ما سبز کرده. دارم میرم براش فرم تقاضای پاسپورت و نقشه جهان رو پرینت کنم. یعنی توهین به بشریت تا کجا؟

Monday, June 23, 2008

*

من دارم زبان اسپانیایی یاد می گیرم
انگار یه دنیا رو بهم دادن...یه روز می تونم باهاشون راست راستکی صحبت کنم
!! فکر کن

Friday, June 20, 2008

*
چطوری میشه از اینجا رفت کوبا؟
شما بلدین؟

Sunday, June 8, 2008

*
فکرام بی اجازه راه می افتند که برن گردش
سرم رو میگیرم پایین و فکرام میریزن رو کیبورد
سرم رو میگیرم بالا و فکرام میریزن تو حلقم
و من همه فکرام رو خوب قورت میدم
که مغزم فرار نکنه
...

Friday, June 6, 2008

*

روحیه هنرمندانه م در شرف غلیان است
!یه آبرنگ به من بدین
من حروم شدم
حیف من
حیف تو
...

Tuesday, June 3, 2008