Friday, November 20, 2009

*
این حوصله سنگ هم واسه خودش داستانی ست
حتی بعد از صد سال هم حوصله ش از سنگ بودن سر نمی رود
می تواند بشیند همین طور
تا کسی پیدا شود و پرتش کند طرفت
و باز می تواند بشیند
تا تو دلت بخواهد برش داری و بگذاریش بر سنگ های دیگر
محض کامل شدن سنگرت
...
راستش بی خود تنبلی یه سنگ رو می گذارم به حساب حوصله
این تنبلی یه سنگ هم واسه خودش داستانی ست
...

Tuesday, November 17, 2009

*
صبح با زنگ ساعت از خواب می پرم. خاموشش می کنم می خوابم و تو خواب می بینم
که ساعت داره زنگ می زنه و من خاموشش می کنم می خوابم و تو خواب می بینم
که ساعت داره زنگ می زنه و من خاموشش می کنم می خوابم و تو خواب می بینم
...که ساعت داره زنگ می زنه من خاموشش می کنم می خوابم و
اصلا اون قدر زنگ بزنه تا جونش در آد

Monday, November 16, 2009

*
من اصلا امروز با خودم سر کار اتاق و اسباب بازی هام رم خواهم برد
حیف که اگر جمعه بود حتما می رفتم تا هندوستان
پرسان پرسان
...

Saturday, November 7, 2009

*
این سیب است
یا این سینی است؟
...
می خوام بشینم از رو درس تصمیم بزرگ کبری پنج باری بنویسم
بعد پاشم یه سیب از تو سینی که دست امین است بردارم
و
به تمرین بقیه درس با جنبگی م ادامه بدم
...